تبلیغات
تبلیغات
آمار بازدید
کل بازدید :
افراد آنلاین :
| |
نام : | |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollName->
<-PollItems->
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 2235
بازدید هفته : 4445
بازدید ماه : 9227
بازدید کل : 366633
تعداد مطالب : 3740
تعداد نظرات : 98
تعداد آنلاین : 1
تبلیغات
مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود. پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند. پسر اول گفت: «درخت زشتی بود، خمیده و درهم پیچیده.» پسر دوم گفت: «نه... درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.»
پسر سوم گفت: «نه... درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین... و با شکوه ترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده ام.» پسر چهارم گفت: «نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها... پر از زندگی و زایش!»
مرد لبخندی زد و گفت: «همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید. همه حاصل آنچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگی شان برمی آید فقط در انتها نمایان می شود.
نظرات شما عزیزان: